۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

علی مطهری٬ نماینده مجلس پس از دو سال اعلام کرد: ۳۰ تا ۵۰ نفر ۳۰ خرداد ۸۸ در تهران کشته شدند


علی مطهری٬ نماینده مجلس اعلام کرد در اعتراض‌های خیابانی ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ در تهران٬ ۳۰ تا ۵۰ نفر کشته شدند.
به گزارش «خبرگزاری دانشجو» وابسته به سازمان بسیج دانشجویی٬ آقای مطهری این مطلب را روز سه‌شنبه (نهم اسفند) در جریان یک مناظره انتخاباتی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران بیان کرده است.
آقای مطهری گفته که جمهوری اسلامی باعث شد در جریان ناآرامی‌های پس از انتخابات ۳۰ تا ۵۰ نفر کشته شوند.
این برای نخستین‌بار است که یک نماینده مجلس شمار قربانیان اعتراض‌های روز ۳۰ خرداد سال ۸۸ را نزدیک به ۵۰ نفر اعلام می‌کند.
پیش‌تر مقام‌های جمهوری اسلامی اعلام کرده بودند در جریان کل این ناآرامی‌ها حدود ۳۰ تن کشته شدند که بسیاری از آن‌ها «بسیجی» بودند.
حمید رسایی٬ عضو «جبهه پایداری» نیز در جریان این مناظره و در واکنش به گفته‌های مطهری گفته «بی‌بی‌سی بی‌شرف هم این ادعا را نکرد که بعد از انتخابات ۵۰ تا ۶۰ نفر کشته شدند.»
۳۰ خرداد ماه سال ۱۳۸۸ مردم معترض در اعتراض به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری در خیابان‌ها حضور یافتند که نیرو‌های نظامی به شدت آنها را سرکوب کردند.
ندا آقاسلطان نیز در همین روز به ضرب گلوله جان باخت. مقام‌های جمهوری اسلامی تاکنون حاضر نشده‌اند مسئولیت کشته شدن خانم آقاسلطان و دیگر قربانیان اعتراض‌های سال ۸۸ را بپذیرند.

تفتیش ناگهانی خوابگاه دانشگاه علامه، توقیف لپ تاپ و اخراج یک دانشجو

یک فعال حقوق بشر مطلع  گفت که طی روزهای اخیر مسئولان خوابگاه دخترانه‌ فرهمند دانشگاه علامه طباطبایی در تهران برای چندمین بار متوالی اقدام به تفتیش ناگهانی اتاق محل سکونت دانشجویان کردند. به گفته وی در پی این اقدام غیرقانونی لپ تاپ یکی از دانشجویان توقیف و پس از بررسی فایل‌های موجود در آن، دانشجوی مذکور به اتهام نگهداری فیلم غیراخلاقی از خوابگاه اخراج شد.
به گفته منبع یاد شده در هفته‌های اخیر دانشجوی دیگری نیز به دلیل استفاده از روسری به جای مقعنه از حق سکونت در خوابگاه محروم شده بود.
یکی از دانشجویان ساکن در خوابگاه دخترانه‌ی دانشگاه علامه طباطبایی به منبع کمپین گفته است: «این اولین بار نیست که مسئولان خوابگاه اقدام به تفتیش ناگهانی اتاق‌ها و جستجو در وسایل شخصی دانشجویان می‌کنند. همچنین سرپرست خوابگاه از دانشجویان خواسته است تا اطلاعات شخصی و خصوصی هم‌اتاقی‌های‌شان را در اختیار امور فرهنگی خوابگاه قرار دهند. مسئولان دانشگاه این نوع خبرچینی دانشجویان را به عنوان فعالیت‌های دانشجویی ارزیابی می‌کنند.»
منبع مطلع یاد شده به کمپین همچنین گفت: « تدابیر شدید نظارتی برای کنترل بیشتر رفتار و ارتباطات دانشجویان ساکن در خوابگاه‌های دانشگاه علامه طباطبایی از مهر ماه سال جاری با نصب دوربین‌ در ساختمان‌های خوابگاه این دانشگاه شکل علنی‌تری به خود گرفت. در عین حال سالن اینترنت خوابگاه نیز طی ساعت‌های مختلف روز مرتبا از سوی مسئولان خوابگاه با هدف نظارت بر فعالیت‌های اینترنتی دانشجویان مورد بازدید قرار می‌گیرد.»
او افزود که دانشجویان دانشگاه علامه طباطبایی برای توصیف این گونه اقدامات نظارتی و کنترلی، از خوابگاه که محل سکونت و استراحت دانشجویان است به عنوان «اتاق شیشه‌ایی» نام می برند.

کوچ تجار ایرانی از دبی به مسکو


طی هفته های اخیر تقاضای فعالان اقتصادی ایرانیان مقیم امارات عربی متحده برای انتقال فعالیت خود به روسیه افزایش یافته است .
به گزارش  خبرنامه از خراسان;این اتفاق پس از وقوع چند برخورد نادرست با تجار بزرگ کشورمان در این منطقه و اعمال برخی محدودیت های فراقانونی در گشایش اعتبار بانکی رخ داده و به همین خاطر، درخواست برای دریافت بروشورهای آشنایی با مسایل بانکی و تجاری روسیه از نمایندگان تجاری ایران در روسیه رشد چشمگیری داشته است.

گزارشی از روز ملاقات بند زندانیان سیاسی زن یک روز در سالن ملاقات زندان اوین


ساعت ۱۱ صبح، وارد سالن ملاقات زندان می‌شویم.
صندلی‌های سالن پر است از خانواده‌هایی که برای دیدن زندانیانشان آمده‌اند. البته آنها زندانیان عادی هستند و هنوز از خانواده‌های زندانیان سیاسی زن، فقط دو نفر آمده‌اند که با عجله می‌روند برای پرکردن ” کارت ملاقات” . زن و مرد مسنی روی صندلی‌ها نشسته‌اند. خانواده میترا زحمتی هستند.از نوکیشان مسیحی که در دادگاه به دو سال و نیم حبس تعزیری محکوم شده است.
کمی که می‌گذرد کم‌کم خانواده‌های دیگر هم می‌آیند. خواهر ژیلا کرم‌زاده، خودش را لنگان‌لنگان می‌رساند برای پرکردن کارت و می‌نشیند روی صندلی .خواهر مهدیه گلرو با عجله همان مسیر را طی می‌کند. می‌گوید سه هفته است نتوانستم بیایم ملاقات مهدیه.
دیگرانی هم می‌آیند، همسران عاطفه نبوی و معصومه یاوری.
خواهر مهدیه، شکلات تعارف می‌کند و دور می‌چرخاند. ما که با رسم و رسوم سالن ملاقات آشنا نیستیم، فکر می‌کنیم حتما مناسبت خوشایندی است که شکلات پخش می‌کنند. اما دیگران می‌گویند، این رسم خانواده‌ها در سالن ملاقات است که هر بار یک نفر شکلات یا شیرینی می‌آورد و بین دیگران پخش می‌کنند. کمی بعد همسر مریم اکبری‌منفرد هم با یک بسته شکلات سر می‌رسد و شروع می کند به تعارف کردن. مریم اکبری با سه دختر بچه، محکوم به تحمل ۱۵ سال زندان است و تا امروز یک ساعت هم به مرخصی نیامده است. او از زندانی‌های عاشورای ۸۸ است.
مادر ریحانه حاج‌ابراهیم و خواهرش در کنار مادر و خواهر مهدیه گلرو در انتهای سالن نشسته‌اند و حرف می‌زنند. مادر ریحانه می‌گوید که معده دخترش دچار مشکل شده و به او رسیدگی نمی‌شود، ریحانه بیش از ۲ سال است که در زندان است و مرخصی نداشته است. حالا هم این مادر نگران از شرایط جسمی دخترش می‌گوید که نمی‌تواند نان و غذای زندان را بخورد و به سختی روزگار می‌گذراند با درد معده. ریحانه هم ۱۵ سال حکم زندان دارد.
مادر مهدیه بعد از ۲ سال و سه ماه هم‌چنان روی این صندلی‌های آبی سالن ملاقات نشسته و شاید به ۳۰ اردیبهشت ماه ۹۱ فکر می‌کند که دخترش آزاد می‌شود از این دیوارها.
خانواده زندانیان بهایی هم آمده‌اند. مهوش ثابت و فریبا کمال‌آبادی. آنها قدیمی‌ترین ملاقات‌کنندگان این سالن هستند. از اسفندماه ۸۷ که مهوش و فریبا بازداشت شدند. مدت ۲ سال در روزهای ملاقات ۲۰۹ ملاقاتشان می‌کردند و حالا به همراه خانواده‌های دیگر ایستاده‌اند به انتظار دیدن زندانیانشان. مهوش و فریبا هر کدام به ۲۰ سال زندان محکوم شده‌اند.
خواهران اشرف علیخانی هم با یک بچه کوچک از راه می‌رسند . شال‌گردن‌های دست‌باف زندان را دور گردنشان انداخته‌اند .سلام و احوال‌پرسی می‌کنند و کمی دورتر از سایرین می‌ایستند. انگار هنوز خیلی آشنا نیستند به این سالن و چهره‌هایش. اشرف علیخانی ۳ سال حکم گرفته است.
ساعت نزدیک به ۱۲ ظهر است. دیگر نوبت خانواده یازرلو است که به تازگی دارند دوباره دور هم جمع می‌شوند. آنها هم از راه می‌رسند و در کنار دیگران منتظر می‌مانند تا نامشان خوانده شود. حامد یازرلو که خود تا دیروز در آنسوی این سالن حضور داشت و زندانی بود، حالا به ملاقات مادر آمده است. نازیلا دشتی اول اردیبهشت‌ماه از حبس سه ساله‌اش آزاد می‌شود.
خواهر شبنم مددزاده کمی بعد وارد سالن می‌شود و یک راست می‌رود برای پر کردن کارت. می گوید: ” با آزادی مشروط شبنم موافقت نشده و هم‌چنان بعد از ۳ سال مرخصی نمی‌دهند”.او هر هفته از کرج تا تهران می‌آید برای دیدار شبنم و مادر و پدرش هر چندی یک‌بار از تبریز راهی تهران می‌شوند تا شبنم را از پشت شیشه‌های کابین ملاقات کنند.
خانواده‌های کبری بنازاده و صدیقه مرادی و کفایت ملک‌محمدی هم در گوشه‌ای از سالن نشسته‌اند.
***
ساعت حدود ۱۲:۱۵ است که بلند گو شروع می‌کند به خواندن اسامی زندانیان سیاسی زن. خانواده‌ها یکی یکی می‌روند تا زندانیانشان را ببینند. امین احمدیان با خنده سرخوشانه‌ای بر لب، نگاهمان می‌کند و وارد راهروی پشتی می‌شود. بهاره هدایت ۲ سال و سه ماه از حبس ۱۰ ساله‌اش را پشت سر گذاشته است.
***
سالن خلوت می‌شود و ما در انتظار بازگشت خانواده‌ها. میان ما و آنها شاید تنها یک در فاصله باشد. اما، ملاقات که تمام شد می‌رویم توی شلوغی این شهر و آنها برمی‌گردند توی زندانشان، سرگرم کارهای تکراری روزمره.
ساعت ۱۲:۴۵ دقیقه است که خانواده‌ها از همان دری که رفته‌اند، بر می‌گردند و دوباره سالن شلوغ می‌شود. همسر عاطفه می‌گوید که ملاقات حضوری‌شان را موکول کرده‌اند به هفته آینده تا بتواند دختر خواهرش را که تازه به دنیا آمده بیاورد به ملاقات. عاطفه نبوی در خردادماه ۹۱ پس از گذراندن ۳ سال حبس بدون مرخصی از زندان آزاد می‌شود.
همه درحالی که با هم خداحافظی می‌کنند از در زندان خارج می‌شوند و می روند تا هفته بعد دوباره در همین‌جا همدیگر را ببینند.
**
خواهر ژیلا کرم زاده با آن سن و سال درحالی که گوشه خیابان منتظر تاکسی ایستاده است، با ذوق و شوق، ساکش را باز می‌کند و عروسک‌هایی که ژیلا ساخته است را نشانمان می‌دهد. می‌گوید:” خیلی سخت است. ژیلا را من بزرگ کرده‌ام. مثل بچه‌های خودم”. او به من می‌گوید که ” خواهر! ناراحت نباش. اینجا بد نمی گذرد”..” اما من ناراحتم. مثل بچه‌ام می‌ماند.” عروسک‌ها را نگاه می‌کند و چشم‌هایش برق می‌زند.

۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

دوازدهم اسفند ماه؛ روز حبس خانگی تمامی ایرانیان با شرف و میهن دوست


نوشتۀ همکار گرانقدرمان سیروس پارسا از سایت وزین فضول محله
چند روزی بیشتر به نمایش چندش آور انتخابات نمایندگان مجلس حکومت آخوندی نمانده است. مزدوران و جیره خوران رژیم از کوچک تا بزرگ، جملگی دست در دست هم داده و چند وقتی است که بودجه کلانی را نیز برای تبلیغ انتصابات شان اختصاص داده اند و خیابان های شهرهای بزرگ و کوچک ایران زمین پوشیده شده اند از برگه های تبلیغاتی خودفروختگانی که در ظاهر می خواهند نماینده مردم شده و از حقوق ایشان دفاع کنند ولی در واقعیت، به دنبال چاپیدن و غارت سرمایه مردم و دارایی ایران زمین هستند.
چون نیک بنگریم؛ فضای شهرهای ایران چهره ای امنیتی ندارند، خبری از گشت ارشاد و امنیت اخلاقی نیست. ایست های بازرسی بسیجیان و حزب اللهی ها برچیده شده و دیگر خواهران تُرش رو و بد چهره بسیج، مزاحم بانوان ایران زمین، بابت نوع پوشش شان نمی شوند و پنداری همه چیز امن و امان است و کشور لحظه های آرام و دوست داشتنی را سپری می کند!. اما حقیقت این است که این آرامش، آرامش قبل از طوفان است و تمام این آزادی نکبت بار موقتی که بسیجیان، نیروهای انتظامی و حزب اللهی به مردم ارائه کرده اند و برای چند روزی دست از سر ملت ایران و زندگی شخصی مردمان ایران زمین برداشته اند؛ فریب و نیرنگی است برای کشاندن مردم به پای صندوق های رأی.
سید علی خامنه ای، رهبر خودکامه حکومت خونخوار اسلامی، در یکی از سخنرانی های خود، در رابطه با انتخابات چنین گفته است: “به نظر من مسئله ی اول در انتخابات، مسئله انتخاب این شخص یا آن شخص نیست؛ مسئله ی اول، مسئله ی حضور شما مردم است».
آخوند ۵ تومانی، بازهم اضافه کرد ؛ «حضور شماست که نظام را تحکیم میکند، پایه های نظام را مستحکم میکند، آبروی ملت ایران را زیاد میکند، استقامت کشور را در مقابل دشمنی ها زیاد میکند و دشمن را از طمع ورزیدن به کشور و از فکر ضربه زدن و توسعه و فساد و فتنه منصرف میکند. این یک مسئله ی بسیار مهم است.”
بنا بر گفته سید علی خامنه ای، هر آنکس که خواستار استحکام پایه های این نظام ضد انسانی و پا بر جایی این رژیم ضد مردمی و خونخوار می باشد، در هر انتخابات حکومت اسلامی شرکت خواهد کرد و رأی خواهد داد و با حضورش به دیکتاتوری ولایت فقیه، مشروعیت خواهد بخشید.
بنابراین هر فردی که در انتخابات روز دوازدهم اسفند ماه شرکت کند و رأی دهد؛ بدون شک دشمن ملت ایران و خائن به آرمان های آزادی خواهانه ایرانیان و یکایک کسانی است که در طی این سه دهه ننگین، جان خود را در راه آزادی ایران زمین از دست داده اند و یا هم اکنون در گوشه زندان ها و تحت بد ترین شکنجه ها به سر می برند.
باید از این آخوند تازی نژاد و دشمن مردم  و کشورمان پرسید، کدام دشمن؟!، آیا در کشور ما و حتی در جهان، ما  سوای آخوندهای جنایتکار، بسیجی های مزدور، و پاسداران غارتگر  دشمنی داریم؟، اگر هست و اگر شما شرافت دارید و دروغ نمی گویید، یکی از آنها را نام ببرید.
زمانی که رأی دادن در انتخابات نمایشی کشوری به معنای احترام گذاشتن و اعتبار قائل شدن برایحاکمیت ضد انسانی آن سرزمین باشد و هر رأیی که به صندوق ریخته می شود و هر فردی که در صف رأی گیری می ایستد، به معنای مشروعیت بیشتر داشتن و مورد قبول بودن آن نظام دیکتاتوری در میان شهروندان آن جامعه باشد، وظیفه ملی هر شهروند آن است که در روز انتصابات دولتی، خود را در خانه خود حبس کرده و قدم در خیابان ها نگذارد تا مشتی محکم بر دهان دیکتاتور و دوستدارانش کوبیده باشد و با خالی کردن خیابان ها، نظام جنابتکار را زیر سوال برده و در نزد جهانیان بی آبرو سازد.
دوازدهم اسنفند ماه، می تواند روزی تاریخی و سرنوشت ساز برای ملتی باشد که در حسرت قدری آزادی، خرده ای احترام، جرعه ای حقوق انسانی و اندکی آسایش و رفاه در حال جان دادن است.
دوازدهم اسفند ماه روزی است که دوست از دشمن شناخته خواهد شد؛ تفاوت میان وطن دوستان و وطن فروشان چون پنجه آفتاب، روشن خواهد گشت و آزادی خواهان و ایرانیان با شرف در صفی طولانی، همدل و همنوا، در مقابل مشتی انسان فرومایه که خود را به چند هزار تومان فروخته اند؛ خواهند ایستاد و آهنگ عدالت خواهی ایرانیان فرهیخته گوش جهانیان را نوازش خواهد کرد.
نگارنده اعلام می دارد که هر ایرانی که هنوز انسانیت، شرف، میهن دوستی، آزادی و استبداد ستیزی برایش کمترین ارزش و جایگاهی دارد؛ به هر قیمتی خود را روز دوازدهم اسفند ماه، در خانه اش حبس خواهد کرد و به مدت بیست و چهار ساعت، از خانه اش تکان نخواهد خورد. حبس خانگی، کمترین دِینی است که ایرانیان نسبت به وطن دارند و هر ایرانی که خود را در خانه اش حبس کند خدمتی شایان به مام میهن کرده است و می تواند سر خود را بالا گرفته و با افتخار خود را یک ایرانی میهن پرست خطاب نماید.
هر آنکس که دوازدهم اسفند ماه، پای صندوف های رأی حاضر شده و در خیابان ها حضور پیدا کند و موجب رونق بخشیدن به بازار کساد انتخابات خودفروختگان گردد؛ بی شک در نزد ایرانیان راستین، مقام و جایگاهی چون سلمان فارسی خیانت کار خواهد داشت و از پست ترین و بزدل ترین و بی شرافت ترین مردمان ایران زمین می باشد. یک ایرانی وطن پرست؛ خود را به هیچ قیمتی به حکومت خونخوار اسلامی نخواهد فروخت و به هوای چند عدد ساندیس و کارت شارژ ایرانسل و… پای صندوق های رأی حاضر نخواهد شد.

آخرین وضعیت دو زندانیان سیاسی محکوم به اعدام در بند ۳۵۰ زندان اوین


به گزارش خبرنامه از”فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران” در ادامه‌ی تشریح وضعیت و شرایط زندانیان سیاسی جمهوری اسلامی در قالب برنامه « به یاد زندانیان سیاسی ایران هستیم » ، این بار تصمیم گرفتیم بنا به ضرورت دو تن از زندانیان را مد نظر قرار دهیم که با حکم اعدام روبه‌رو شده‌اند. در این روز‌ها که حاکی از ارجاع حکم اعدام سعید ملک پور به بخش اجرای احکام اوین می باشد و خطری کاملا جدی جان این زندانی را تهدید می‌کند. از این رو باوجود اینکه مطالب در مورد وی به خوبی در رسانه‌ها کار می‌شود، وظیفه خود دانستیم که به معرفی کامل او پرداخته و به تحقیق نکاتی را به اندوخته‌های قبلی بیفزاییم.
سعید ملک پور :
با نبوغ و پشتکار خود به دانشگاه صنعتی شریف راه پیدا کرده و موفق به اخذ مدرک کارشناسی از این دانشگاه می‌گردد. در ادامه پشت سر گذاشتن پله‌های ترقی با دریافت پذیرش از دانشگاه « ویکتوریا » در کانادا، راهی این کشور شده و آینده خود را در آنجا می‌بیند. نامش سعید ملک پور است و اکنون در انتظار اجرای حکم اعدام در بند ۲- الف زندان اوین روز را به شب می‌رساند !!!
سعید ملک پور متولد ۱۳۵۴ در تهران و مقیم کشور کانادا است. هنگامی که در تاریخ ۱۱/۷/۸۷ به دلیل ملاقات با پدر بیمارش به ایران بازمی‌گشت هرگز به ذهنش خطور نمی‌کرد که دو روز بعد به اتهامی دروغین بازداشت خواهد شد و در ادامه محکوم به اعدام.
وی دو روز بعد از ورود به ایران در تاریخ ۱۳/۱۱/۸۷ ، حوالی میدان ونک تهران توسط ماموران لباس شخصی سپاه بازداشت و به بند ۲- الف سپاه واقع در زندان اوین منتقل شده و به مدت ۳۲۰ روز در سلول‌های انفرادی نگهداری می‌شود. در جریان بازجویی‌ها در این مدت اتهام طراحی سایت‌های غیر اخلاقی به او زده شده و ملک پور در این زمان تازه متوجه می‌شود از یکی از برنامه‌هایی که توسط او در مدت‌ها پیش نوشته شده بدون اطلاعش در طراحی یک سایت غیر اخلاقی استفاده کرده‌اند. اما تیم بازجویی وی که تنها به دنبال معرفی یک متهم در این پرونده است تا مسئولیت را از دوش خود بردارد، این توضیح را نپذیرفته و تحت فشار و شکنجه ملک پور را وادار به اعتراف تلوزیونی کرده و پرونده را به دادگاه می‌فرستد.
سعید ملک پور بعد از ۳۲۰ روز انفرادی به سلول‌های چند نفره بند ۲- الف فرستاده شده و سپس با گذشت ۱۲۰ روز در تاریخ ۳۰/۹/۸۸ به مدت ۴۸ روز به سلول‌های انفرادی بند ۲۴۰ زندان اوین منتقل می‌شود. در تاریخ ۱۹/۱۱/۸۸ به بند عمومی ۳۵۰ برده شده و با گذشت حدود یک سال بار دیگر به سلول‌های انفرادی بند ۲- الف فرستاده می‌شود و حدود شش ماه را در انفرادی می‌گزراند تا اینکه نهایتا حدود پنج ماه پیش به سلول‌های چند نفره بند ۲- الف منتقل شده و اکنون در این سلول‌ها به همراه بهزاد نبوی و عبدالله رمضانزاده زندانی است.
اکنون که حکم اعدام وی به اجرای احکام اوین فرستاده شده خبر می‌رسد که مرتبا او را تحت فشار قرار می‌دهند تا بار دیگر جلوی دوربین رفته و اعترافات دیگری که برایش تهیه شده است را بازخوانی کند و حتی اخیرا به این دلیل که حاضر به انجام این کار نشده، تحدید کرده‌اند اگر به درخواست‌هایشان پاسخ مثبت ندهد خواهرش را نیز به دلیل مصاحبه با رسانه‌های خارجی بازداشت می‌کنند.
همه‌ی این دلایل سبب شده است که سعید ملک پور در وضع روحی بسیار بدی قرار گیرد که این مورد در آخرین تماس با خانواده کاملا مشهود بوده است.
اکنون خانواده ملک پور در آغوش گرفتن سعید را تنها آرزو می‌کنند، حتی اگر شده در یک ملاقات حضوری.
غلامرضا خسروی سوادجانی :
غلامرضا خسروی متولد ۲۴/۴/۴۴ در آبادان بوده و قبل از بازداشت در شهر اصفهان سکونت داشته است. در زمینه شغلی نیز متخصص عملیات جوشکاری و نصب تجهیزات صنعتی می‌باشد.
سابقه فعالیت سیاسی خسروی به مبارزه علیه حکومت پهلوی و قبل از انقلاب باز می‌گردد که در این راستا پس از پیروزی انقلاب در سال ۵۷ به « سازمان مجاهدین خلق ایران » پیوسته و مبارزه خود را این بار با رژیم مرتجع جمهوری اسلامی ادامه داده است. این فعالیت‌ها در مرداد ماه سال ۶۰ منجر به بازداشت در شهر کازران شده و او را مجبور به تحمل ۵ سال حبس در زندان‌های سپاه پاسداران آن شهر کرده است. خسروی به دلیل ادامه فعالیت‌های خود به صورت ارتباط با شبکه تلوزیونی « سیمای آزادی» بار دیگر در تاریخ ۵/۱۲/۸۶ در محدوده مس سرچشمه رفسنجان (محیط کارش) توسط ماموران اطلاعات کرمان دستگیر شده و به بازداشتگاه اطلاعات استان منتقل می‌گردد. در بازجویی‌های غیر انسانی با اتهامات جاسوسی و کمک مالی به مجاهدین خلق مواجه شده و در آبان ماه سال ۸۷ در رفسنجان محاکمه و به سه سال حبس تعذیری و سه سال تعلیقی محکوم می‌شود که این حکم مورد اعتراض وزارت اطلاعات قرار گرفته و پرونده به دادگاه تجدید نظر کرمان فرستاده شده که در جریان آن سه سال تعلیق نیز به تعذیر تبدیل شد. لازم به ذکر است که وی در تمام این مدت یعنی حدود یک سال در سلول انفرادی نگهداری می‌شد.
در ادامه شکایتی جدید از سوی وزارت دفاع مطرح و پرونده به تهران کشانده شد و این موضوع سبب گردید که ۹ ماه دیگر نیز خسروی را در سلول انفرادی زندان ۶۴ وزارت دفاع نگهدارند. پس از بازجویی‌های طولانی در تاریخ ۸/۹/۸۸ توسط قاضی پیر عباسی در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب جلسه محاکمه برگزار و اتهام محاربه مطرح شده از سوی دادستان بررسی و رای به عدم صلاحیت دادگاه داده شد که این حکم از سوی دیوان عالی کشور رد و این شعبه مجبور به تشکیل مجدد جلسات دادگاه در سال‌های ۸۸ و ۸۹ و نهایتا صدور حکم اعدام در آذر ماه سال ۸۹ گردید. این حکم نیز با تشخیص نقص در پرونده توسط دیوان عالی بار دیگر به شعبه ۲۶ فرستاده شد و پس از محاکمه سری سوم باز هم در آبان ماه سال ۹۰ حکم اعدام صادر گردید.
قابل توجه است که غلامرضا خسروی در تمام این مدت یعنی بیش از ۲۰ ماه در سلول‌های انفرادی بند ۲۴۰ اوین نگهداری می‌شد که این به غیر از دوران انفرادی در کرمان و بازداشتگاه ۶۴ وزارت دفاع است.
همسر و پسر ۱۵ ساله خسروی در این مدت تنها سالی دو بار اجازه ملاقات با او را داشته‌اتد.
با تشکر از تمامی دوستانی که در این راه ما را یاری کرده و می‌کنند.

فرزند دکتر علی اکبر سروش: به پدرم و بقیه زندانیان گفته اند تقاضای عفو بنویسید، آزاد می شوید


دختر دکتر علی اکبر سروش، عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت استان مازنداران با اظهار اینکه از پدرش و دیگران زندانیان سیاسی زندان “متی کلای بابل” خواسته شده تا تقاضای عفو بنویسند به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت:« ما از ایشان و بقیه زندانیان سیاسی متی کلا شنیدیم که تقریباً سه هفته پیش، به آنان گفته شده که شما متنی بنویسید و برای عفو خود تقاضا کنید. اما همه این زندانیان گفته اند که ما حتی اگر ده سال هم اینجا باشیم، به مسئولین هیچ چیز جهت عفو و تخفیف و آزادی نخواهیم نوشت، اگر می خواهند آزاد کنند، خودشان باید متوجه اعمال ناروایشان باشند و این کار را انجام دهند.»
دکتر علی اکبر سروش عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت مازندران، رئیس اداره آموزش و پرورش شهرستان بابل در دوران اصلاحات و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم و فنون بابل بود. او در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۸۸ بازداشت و پس از تحمل ۴۷ روز سلول انفرادی با قرار وثیقه از زندان آزاد شد. این استاد دانشگاه به اتهام اجتماع و تبانی علیه نظام از سوی شعبه یک دادگاه انقلاب شهرستان بابل به ریاست قاضی باقریان به ۱۵ ماه حبس تعزیری محکوم شده بود که در دادگاه تجدید نظر این حکم به ۴ ماه حبس تعزیری کاهش یافت. او روز دوشنبه ۵ دی ماه امسال برای اجرای حکم به زندان متی کلای بابل احضار شد.
مطهره سروش، دختر علی اکبر سروش با اشاره به واهی بودن اتهام پدرش به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت:« هیچ مدرکی در خصوص هیچکدام از اتهام های ذکر شده در پرونده ایشان نیست و همه صحبت ها و فعالیت های پدر همیشه در چارچوب قانون بوده است. اما مسئولین پرونده با برگزاری دادگاه فرمایشی و در حالی که قاضی پرونده از استقلال کافی برخوردار نبود، برایشان حکم حبس تعزیری صادر کردند.»
دختر علی اکبر سروش با اشاره به اینکه پدرش و بعضی دیگر از زندانیان طبق قانون باید آزاد شوند اما مسولان از این امر خودداری می کنند، گفت:« پدر من چون مدتی است نیمی از زمان حبسشان را طی کرده اند، طبق قانون می توانند از حق آزادی برخوردار شوند اما مسئولین به این خواسته قانونی جواب منفی داده اند. آریا آرام نژاد نیز نیمی از زمان حبسش را گذرانده اما به او گفتند که اجازه استفاده از این حق را ندارد. امیدوارم مسئولین به این روند ممانعت از اجرای کامل قانون پایان دهند. همچنین این حق یک زندانی است که ملاقات حضوری با خانواده اش داشته باشد اما مسئولین حتی از دادن این حق به علیرضا فلاحتی و دختر کوچک سه ساله اش نیز ممانعت می کنند. این طور به نظر می رسد که قصد هدف آنان فقط زندانی کردن این عزیزان در آستانه انتخابات نیست بلکه قصد آنان شکنجه روحی این زندانیان است.»
مطهره سروش در خصوص آخرین وضعیت پدرش در زندان گفت:« ایشان در آخرین تماس تلفنی که با من داشتند، برای چندمین بار گفتند که در میان مجرمانی است که جرم های خطرناک و سنگینی دارند و وقتی به جرم برخی از آنان اشاره کرد بسیار تکان دهنده و وحشت انگیز بود. من بسیار نگران این وضعیت هستم و نمی دانم چرا زندانیان عقیدتی و سیاسی ما باید در بین افرادی باشند که هیچ تناسبی میان جرم آنان و اتهام پدر من و بقیه زندانیان سیاسی نیست.»
چندی پیش خانواده های زندانیان سیاسی زندان متی کلا بابل با انتشار بیانیه ای به رفتار نامناسب مسولان زندان در سالن ملاقات اعتراض کردند، مطهره سروش که همراه با مادرش یکی از امضا کنندگان این بیانیه بود در توضیح بیشتر رفتار مسولان زندان گفت:« من دوبار با پدر ملاقات کابینی داشتم و در این دوبار شاهد رفتارهای غیرمتمدنانه و توهین آمیز مسئولین و سربازان آنجا بوده ام. از بدو ورود، در مدت زمان نشستن های طولانی در سالن انتظار، به گونه ای برخورد می شود که گویی همه مردم زندانیان آنها هستند و حق دارند به هر نحوی با آنان سخن بگویند و آنها را مورد خطاب قرار دهند. بعد از تحویل گرفتن شناسنامه، متأسفانه در رفتاری بسیار بدوی، به دست هایمان مهر می زدند که باعث رنجش خاطر همه خانواده ها شده بود. حتی سربازانی که آنجا هستند با الفاظی غیر محترمانه و توهین آمیز صحبت می کردند. ما از همان دفعه اول که مهر بر دستمان زدند اعتراض کردیم اما توجهی نکردند. بعد از انتشار بیانیه گویا اندکی رفتارشان بهتر شده است.»
دختر علی اکبر سروش در خصوص مشکلات دیگری که زندانیان در داخل محوطه زندان با آن درگیر هستند، گفت:« همچنین بر اساس اطلاعی که از خانواده ها دارم، برخی زندانیان غیرسیاسی مستمراً قصد تحریک زندانیان سیاسی و برآشفته کردن آنان را دارند تا با ایجاد درگیری و ناآرامی، زندانیان سیاسی تحت فشار و انفرادی قرار بگیرند. واقعا جای سؤال است که بعضی کارمندان زندان و زندانیان که چنین شیوه هایی را پیش گرفته اند از چه مقام مسئولی دستور می گیرند؟»

۵۴ زندانی سیاسی ایران به اصغر فرهادی تبریک گفتند



۵۴ زندانی سیاسی ایران در نامه‌ای به مناسبت اعطای جایزه بهترین فیلم خارجی به فیلم “جدایی نادر از سیمین” به اصغر فرهادی، کارگردان این فیلم تبریک گفتند.
در این نامه که نسخه‌ای از آن در اختیار جرس قرار گرفته آمده است: « در شرایطی که متأسفانه حاکمان فعلی چهره‌ای خشن و عبوس از مردم ما در صحنه بین‌المللی ارائه می‌دهند، این فیلم تصویری صادق و گویا از سینمای واقعی زندگی در ایران امروز به جهانیان عرضه کرده و همچون ندای صلح و آرامش ایرانیان در جهان طنین انداز شده است.»
در این نامه آمده که سینمای ایران «اگرچه در سال‌های اخیر مانند هر نهاد مستقل دیگری در جامعه ما آماج سرکوب و سانسور بوده است اما به پشتوانه حمایت مردم هنردوست و آگاه در بزنگاه های تاریخی این ملت ایفای نقش کرده و عاملی در جهت پیوند ایرانیان و گزارشگری از روزگار و خواست‌های ملی بوده است».
نام‌های مصطفی تاج‌زاده، عیسی سحرخیز، مسعود باستانی، بهمن احمدی امویی، محسن امین‌زاده، قاسم شعله‌ سعدی، کیوان صمیمی، علیرضا بهشتی، ابراهیم مددی، عبدالله مؤمنی، محسن میردامادی و بهزاد نبوی، ابوالفضل قدیانی و علیرضا رجایی را می‌توان از جمله در این نامه مشاهده کرد.
در هشتاد و چهارمین مراسم اسکار که روز یکشنبه (۲۶ فوریه/ ۷ اسفند− به وقت محلی) در لس‌آنجلس برگزار شد، اصغر فرهادی اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی‌زبان را برای فیلم “جدایی نادر از سیمین” دریافت کرد.

نامه محمد نوری زاد به مهدی خزعلی در پنجاهمین روز اعتصاب غذا


محمدنوریزاد نویسنده و جهادگر در نامه ای دیگر به مهدی خزعلی زندانی سیاسی در بند ۳۵۰ اوین که ۵۰ روز است در اعتصاب غذا به سر می برد نوشته است: مهدی عزیز، نیستی ببینی: جسم شهر را آذین بسته اند، و روحش را با چاقوی نازک انشقاق، شقه شقه کرده اند. شهر را برای انتخابات جمعه ای که در راه است، آراسته اند. با همان شعارها و چهره های تکراری. انتخاباتی که به دور از تمایل و خواست و حضور و رضایت میلیونها معترض به سمت همان جایی که باید برود شتاب می کند.
به گزارش خبرنامه ملّی ایرانیان از کلمه در بخشی از این نامه آمده است: مهدی عزیز، من نمی گویم اعتصابت را بشکن، نه، اما به این بیندیش که برای کرکس ها فرقی نمی کند که این لاشه متعلق به ردپای هزار هزار شهید و هزار هزار انسان آرزو به دل باشد، یا جنازه ی مهدی خزعلی. وقتی جماعتی بلندگو به دست می گیرند و با فریاد شهید و ایران و ایرانی و آینده، برای خود بساط می آرایند و به روح هر چه شهید و روان هرچه ایرانی و شهروند این سامان خراش می اندازند، خراش انداختن به جسم تو که برای آنان دشوار نیست. برای جماعتی که ضایعه را در چهارستون این کشور می بینند و آن را آرامش و امن تبلیغ می کنند، دفن خواسته های تو و یک ملت که برایشان سنگین نیست.
متن کامل این نامه به شرح زیر است:
نیستی ببینی!
مهدی عزیز، نیستی ببینی: جسم شهر را آذین بسته اند، و روحش را با چاقوی نازک انشقاق، شقه شقه کرده اند. شهر را برای انتخابات جمعه ای که در راه است، آراسته اند. با همان شعارها و چهره های تکراری. انتخاباتی که به دور از تمایل و خواست و حضور و رضایت میلیونها معترض به سمت همان جایی که باید برود شتاب می کند.
مهدی عزیز، نیستی ببینی حداقل پانزده میلیون معترض، به تماشا ایستاده اند. و میدان داران عرصه ی شعار، که عرصه را خالی از رقیب یافته اند، چه هیاهوها که نمی کنند. در شعارهای تبلیغاتی، یکی از شعارگران به افق روشن کشورمان اشاره کرده، دیگری از آینده ای که پیشرفت های ما رشک دیگران را برانگیزد، و آن یکی از ایجاد شغل، این یکی از صادرات غیرنفتی، این روحانی از هویت دینی، دیگری از عزت، خلاصه شعار از پس شعار. همان که مرسوم این سالهای ما بوده است. چه بگویم که معرکه ای پرداخته اند ماورایی! بیا و بنگر!
مهدی عزیز، نیستی ببینی تن و بدن کشورمان ایران را چگونه به دندان می کشند. آن یکی به اسم سردار، این یکی به اسم طرفدار، آن یکی به اسم روحانی، این یکی به رسم جسمانی.
مهدی عزیز، نیستی ببینی ما به کاری دست یازیده ایم که هیچ کشوری بدان روی نمی برد. ما با راهی کردن این انتخابات، علناً به آن پانزده میلیون نفر دهن کجی می کنیم و رو به آنان می غریم: گور پدر همه ی شما. چه در انتخابات شرکت بکنید و چه نکنید. و البته ته دلشان می گویند: چه بهتر. عرصه به تمامی در اختیار خودمان است. عرصه که می گویم، تو برو به هر سوراخ فراخی بنگر که بیخ گوش قانون حفر کرده اند تا از همان سوراخ، لاشه ی فرصت های کشور را به دوش برند و بساط خود بیارایند.
مهدی عزیز، من نمی گویم اعتصابت را بشکن، نه، اما به این بیندیش که برای کرکس ها فرقی نمی کند که این لاشه متعلق به ردپای هزار هزار شهید و هزار هزار انسان آرزو به دل باشد، یا جنازه ی مهدی خزعلی. وقتی جماعتی بلندگو به دست می گیرند و با فریاد شهید و ایران و ایرانی و آینده، برای خود بساط می آرایند و به روح هر چه شهید و روان هرچه ایرانی و شهروند این سامان خراش می اندازند، خراش انداختن به جسم تو که برای آنان دشوار نیست. برای جماعتی که ضایعه را در چهارستون این کشور می بینند و آن را آرامش و امن تبلیغ می کنند، دفن خواسته های تو و یک ملت که برایشان سنگین نیست.
مهدی گرامی، بجای فروخفتن و خاموشی، بپای خیز و انرژی ات را برای فرداهای پرحادثه ی این سرزمین فلک زده ذخیره کن. مردن را برای آنانی بگذار که مستحق مرگ اند. آنانی که خود بخود با اعمال و رفتارشان به سوی مرگی محتوم پیش می دوند. تو بمان برای فردایی که به تو چشم دارد.
مهدی عزیز، قبول که با مرگ اینچنینی تو، زندگی بر درِ این ملک خواهد کوفت، اما اگر زنده بمانی، زندگی با همه ی عشوه های فرحبخش خود به پیشباز ما خواهد آمد. در کوفتن کجا و فرحبخشی زندگی کجا؟ تو اگر زنده بمانی، ما با تو یاد خوبان این سرزمین را و یاد همت ها و باکری ها را زنده خواهیم کرد و لقمه های چرب و شیرین را از گلوی مکاران بیرون خواهیم کشید، اما تو اگر بروی، خشم های ما به فرسودگی منجر خواهد شد. تو اگر بمانی ما با هم به ترسیم آینده خواهیم نشست، تو اگر بروی ترسیم آینده دچار خفگی خواهد شد.
مهدی گرامی، من هم اگر جای تو بودم به همین راهی می رفتم که تو می روی، اما بمان و فراتر از خودت وافقی که متصور آنی، به مردمی بیندیش که آن سوتراز تمایل واراده ی تو، خواستارحیات وسرزندگی تواند. بویژه خانواده ات. که همچنان تو را درکنار خود می خواهند. تا بمانی و بنویسی و اعتراض کنی. خانواده ای که پا به پای تو این راه را پیموده و همچنان مهیای پیمودن است. شاید بگویی حیات و سرزندگی من همین است. که بمیرم پیش از آنکه مرا بکشند. می گویم: گرامی، میوه ی نارس را مچین. بگذار این ثمربرسد. که اگر وقتش رسید، خودش به یک نسیم فرو می افتد. شتاب مکن. شتاب، گاه آسیب زا نیز هست.
و یک کلام: به کوری چشم آنانی که مرگ تو را خواهانند، بمان و بنویس و اعتراض کن!
محمد نوری زاد/ هشتم اسفندماه سال نود

نامه محمد نوری زاد به مهدی خزعلی در پنجاهمین روز اعتصاب غذا


محمدنوریزاد نویسنده و جهادگر در نامه ای دیگر به مهدی خزعلی زندانی سیاسی در بند ۳۵۰ اوین که ۵۰ روز است در اعتصاب غذا به سر می برد نوشته است: مهدی عزیز، نیستی ببینی: جسم شهر را آذین بسته اند، و روحش را با چاقوی نازک انشقاق، شقه شقه کرده اند. شهر را برای انتخابات جمعه ای که در راه است، آراسته اند. با همان شعارها و چهره های تکراری. انتخاباتی که به دور از تمایل و خواست و حضور و رضایت میلیونها معترض به سمت همان جایی که باید برود شتاب می کند.
به گزارش خبرنامه ملّی ایرانیان از کلمه در بخشی از این نامه آمده است: مهدی عزیز، من نمی گویم اعتصابت را بشکن، نه، اما به این بیندیش که برای کرکس ها فرقی نمی کند که این لاشه متعلق به ردپای هزار هزار شهید و هزار هزار انسان آرزو به دل باشد، یا جنازه ی مهدی خزعلی. وقتی جماعتی بلندگو به دست می گیرند و با فریاد شهید و ایران و ایرانی و آینده، برای خود بساط می آرایند و به روح هر چه شهید و روان هرچه ایرانی و شهروند این سامان خراش می اندازند، خراش انداختن به جسم تو که برای آنان دشوار نیست. برای جماعتی که ضایعه را در چهارستون این کشور می بینند و آن را آرامش و امن تبلیغ می کنند، دفن خواسته های تو و یک ملت که برایشان سنگین نیست.
متن کامل این نامه به شرح زیر است:
نیستی ببینی!
مهدی عزیز، نیستی ببینی: جسم شهر را آذین بسته اند، و روحش را با چاقوی نازک انشقاق، شقه شقه کرده اند. شهر را برای انتخابات جمعه ای که در راه است، آراسته اند. با همان شعارها و چهره های تکراری. انتخاباتی که به دور از تمایل و خواست و حضور و رضایت میلیونها معترض به سمت همان جایی که باید برود شتاب می کند.
مهدی عزیز، نیستی ببینی حداقل پانزده میلیون معترض، به تماشا ایستاده اند. و میدان داران عرصه ی شعار، که عرصه را خالی از رقیب یافته اند، چه هیاهوها که نمی کنند. در شعارهای تبلیغاتی، یکی از شعارگران به افق روشن کشورمان اشاره کرده، دیگری از آینده ای که پیشرفت های ما رشک دیگران را برانگیزد، و آن یکی از ایجاد شغل، این یکی از صادرات غیرنفتی، این روحانی از هویت دینی، دیگری از عزت، خلاصه شعار از پس شعار. همان که مرسوم این سالهای ما بوده است. چه بگویم که معرکه ای پرداخته اند ماورایی! بیا و بنگر!
مهدی عزیز، نیستی ببینی تن و بدن کشورمان ایران را چگونه به دندان می کشند. آن یکی به اسم سردار، این یکی به اسم طرفدار، آن یکی به اسم روحانی، این یکی به رسم جسمانی.
مهدی عزیز، نیستی ببینی ما به کاری دست یازیده ایم که هیچ کشوری بدان روی نمی برد. ما با راهی کردن این انتخابات، علناً به آن پانزده میلیون نفر دهن کجی می کنیم و رو به آنان می غریم: گور پدر همه ی شما. چه در انتخابات شرکت بکنید و چه نکنید. و البته ته دلشان می گویند: چه بهتر. عرصه به تمامی در اختیار خودمان است. عرصه که می گویم، تو برو به هر سوراخ فراخی بنگر که بیخ گوش قانون حفر کرده اند تا از همان سوراخ، لاشه ی فرصت های کشور را به دوش برند و بساط خود بیارایند.
مهدی عزیز، من نمی گویم اعتصابت را بشکن، نه، اما به این بیندیش که برای کرکس ها فرقی نمی کند که این لاشه متعلق به ردپای هزار هزار شهید و هزار هزار انسان آرزو به دل باشد، یا جنازه ی مهدی خزعلی. وقتی جماعتی بلندگو به دست می گیرند و با فریاد شهید و ایران و ایرانی و آینده، برای خود بساط می آرایند و به روح هر چه شهید و روان هرچه ایرانی و شهروند این سامان خراش می اندازند، خراش انداختن به جسم تو که برای آنان دشوار نیست. برای جماعتی که ضایعه را در چهارستون این کشور می بینند و آن را آرامش و امن تبلیغ می کنند، دفن خواسته های تو و یک ملت که برایشان سنگین نیست.
مهدی گرامی، بجای فروخفتن و خاموشی، بپای خیز و انرژی ات را برای فرداهای پرحادثه ی این سرزمین فلک زده ذخیره کن. مردن را برای آنانی بگذار که مستحق مرگ اند. آنانی که خود بخود با اعمال و رفتارشان به سوی مرگی محتوم پیش می دوند. تو بمان برای فردایی که به تو چشم دارد.
مهدی عزیز، قبول که با مرگ اینچنینی تو، زندگی بر درِ این ملک خواهد کوفت، اما اگر زنده بمانی، زندگی با همه ی عشوه های فرحبخش خود به پیشباز ما خواهد آمد. در کوفتن کجا و فرحبخشی زندگی کجا؟ تو اگر زنده بمانی، ما با تو یاد خوبان این سرزمین را و یاد همت ها و باکری ها را زنده خواهیم کرد و لقمه های چرب و شیرین را از گلوی مکاران بیرون خواهیم کشید، اما تو اگر بروی، خشم های ما به فرسودگی منجر خواهد شد. تو اگر بمانی ما با هم به ترسیم آینده خواهیم نشست، تو اگر بروی ترسیم آینده دچار خفگی خواهد شد.
مهدی گرامی، من هم اگر جای تو بودم به همین راهی می رفتم که تو می روی، اما بمان و فراتر از خودت وافقی که متصور آنی، به مردمی بیندیش که آن سوتراز تمایل واراده ی تو، خواستارحیات وسرزندگی تواند. بویژه خانواده ات. که همچنان تو را درکنار خود می خواهند. تا بمانی و بنویسی و اعتراض کنی. خانواده ای که پا به پای تو این راه را پیموده و همچنان مهیای پیمودن است. شاید بگویی حیات و سرزندگی من همین است. که بمیرم پیش از آنکه مرا بکشند. می گویم: گرامی، میوه ی نارس را مچین. بگذار این ثمربرسد. که اگر وقتش رسید، خودش به یک نسیم فرو می افتد. شتاب مکن. شتاب، گاه آسیب زا نیز هست.
و یک کلام: به کوری چشم آنانی که مرگ تو را خواهانند، بمان و بنویس و اعتراض کن!
محمد نوری زاد/ هشتم اسفندماه سال نود

نامه محمد نوری زاد به مهدی خزعلی در پنجاهمین روز اعتصاب غذا


محمدنوریزاد نویسنده و جهادگر در نامه ای دیگر به مهدی خزعلی زندانی سیاسی در بند ۳۵۰ اوین که ۵۰ روز است در اعتصاب غذا به سر می برد نوشته است: مهدی عزیز، نیستی ببینی: جسم شهر را آذین بسته اند، و روحش را با چاقوی نازک انشقاق، شقه شقه کرده اند. شهر را برای انتخابات جمعه ای که در راه است، آراسته اند. با همان شعارها و چهره های تکراری. انتخاباتی که به دور از تمایل و خواست و حضور و رضایت میلیونها معترض به سمت همان جایی که باید برود شتاب می کند.
به گزارش خبرنامه ملّی ایرانیان از کلمه در بخشی از این نامه آمده است: مهدی عزیز، من نمی گویم اعتصابت را بشکن، نه، اما به این بیندیش که برای کرکس ها فرقی نمی کند که این لاشه متعلق به ردپای هزار هزار شهید و هزار هزار انسان آرزو به دل باشد، یا جنازه ی مهدی خزعلی. وقتی جماعتی بلندگو به دست می گیرند و با فریاد شهید و ایران و ایرانی و آینده، برای خود بساط می آرایند و به روح هر چه شهید و روان هرچه ایرانی و شهروند این سامان خراش می اندازند، خراش انداختن به جسم تو که برای آنان دشوار نیست. برای جماعتی که ضایعه را در چهارستون این کشور می بینند و آن را آرامش و امن تبلیغ می کنند، دفن خواسته های تو و یک ملت که برایشان سنگین نیست.
متن کامل این نامه به شرح زیر است:
نیستی ببینی!
مهدی عزیز، نیستی ببینی: جسم شهر را آذین بسته اند، و روحش را با چاقوی نازک انشقاق، شقه شقه کرده اند. شهر را برای انتخابات جمعه ای که در راه است، آراسته اند. با همان شعارها و چهره های تکراری. انتخاباتی که به دور از تمایل و خواست و حضور و رضایت میلیونها معترض به سمت همان جایی که باید برود شتاب می کند.
مهدی عزیز، نیستی ببینی حداقل پانزده میلیون معترض، به تماشا ایستاده اند. و میدان داران عرصه ی شعار، که عرصه را خالی از رقیب یافته اند، چه هیاهوها که نمی کنند. در شعارهای تبلیغاتی، یکی از شعارگران به افق روشن کشورمان اشاره کرده، دیگری از آینده ای که پیشرفت های ما رشک دیگران را برانگیزد، و آن یکی از ایجاد شغل، این یکی از صادرات غیرنفتی، این روحانی از هویت دینی، دیگری از عزت، خلاصه شعار از پس شعار. همان که مرسوم این سالهای ما بوده است. چه بگویم که معرکه ای پرداخته اند ماورایی! بیا و بنگر!
مهدی عزیز، نیستی ببینی تن و بدن کشورمان ایران را چگونه به دندان می کشند. آن یکی به اسم سردار، این یکی به اسم طرفدار، آن یکی به اسم روحانی، این یکی به رسم جسمانی.
مهدی عزیز، نیستی ببینی ما به کاری دست یازیده ایم که هیچ کشوری بدان روی نمی برد. ما با راهی کردن این انتخابات، علناً به آن پانزده میلیون نفر دهن کجی می کنیم و رو به آنان می غریم: گور پدر همه ی شما. چه در انتخابات شرکت بکنید و چه نکنید. و البته ته دلشان می گویند: چه بهتر. عرصه به تمامی در اختیار خودمان است. عرصه که می گویم، تو برو به هر سوراخ فراخی بنگر که بیخ گوش قانون حفر کرده اند تا از همان سوراخ، لاشه ی فرصت های کشور را به دوش برند و بساط خود بیارایند.
مهدی عزیز، من نمی گویم اعتصابت را بشکن، نه، اما به این بیندیش که برای کرکس ها فرقی نمی کند که این لاشه متعلق به ردپای هزار هزار شهید و هزار هزار انسان آرزو به دل باشد، یا جنازه ی مهدی خزعلی. وقتی جماعتی بلندگو به دست می گیرند و با فریاد شهید و ایران و ایرانی و آینده، برای خود بساط می آرایند و به روح هر چه شهید و روان هرچه ایرانی و شهروند این سامان خراش می اندازند، خراش انداختن به جسم تو که برای آنان دشوار نیست. برای جماعتی که ضایعه را در چهارستون این کشور می بینند و آن را آرامش و امن تبلیغ می کنند، دفن خواسته های تو و یک ملت که برایشان سنگین نیست.
مهدی گرامی، بجای فروخفتن و خاموشی، بپای خیز و انرژی ات را برای فرداهای پرحادثه ی این سرزمین فلک زده ذخیره کن. مردن را برای آنانی بگذار که مستحق مرگ اند. آنانی که خود بخود با اعمال و رفتارشان به سوی مرگی محتوم پیش می دوند. تو بمان برای فردایی که به تو چشم دارد.
مهدی عزیز، قبول که با مرگ اینچنینی تو، زندگی بر درِ این ملک خواهد کوفت، اما اگر زنده بمانی، زندگی با همه ی عشوه های فرحبخش خود به پیشباز ما خواهد آمد. در کوفتن کجا و فرحبخشی زندگی کجا؟ تو اگر زنده بمانی، ما با تو یاد خوبان این سرزمین را و یاد همت ها و باکری ها را زنده خواهیم کرد و لقمه های چرب و شیرین را از گلوی مکاران بیرون خواهیم کشید، اما تو اگر بروی، خشم های ما به فرسودگی منجر خواهد شد. تو اگر بمانی ما با هم به ترسیم آینده خواهیم نشست، تو اگر بروی ترسیم آینده دچار خفگی خواهد شد.
مهدی گرامی، من هم اگر جای تو بودم به همین راهی می رفتم که تو می روی، اما بمان و فراتر از خودت وافقی که متصور آنی، به مردمی بیندیش که آن سوتراز تمایل واراده ی تو، خواستارحیات وسرزندگی تواند. بویژه خانواده ات. که همچنان تو را درکنار خود می خواهند. تا بمانی و بنویسی و اعتراض کنی. خانواده ای که پا به پای تو این راه را پیموده و همچنان مهیای پیمودن است. شاید بگویی حیات و سرزندگی من همین است. که بمیرم پیش از آنکه مرا بکشند. می گویم: گرامی، میوه ی نارس را مچین. بگذار این ثمربرسد. که اگر وقتش رسید، خودش به یک نسیم فرو می افتد. شتاب مکن. شتاب، گاه آسیب زا نیز هست.
و یک کلام: به کوری چشم آنانی که مرگ تو را خواهانند، بمان و بنویس و اعتراض کن!
محمد نوری زاد/ هشتم اسفندماه سال نود

نامه محمد نوری زاد به مهدی خزعلی در پنجاهمین روز اعتصاب غذا


محمدنوریزاد نویسنده و جهادگر در نامه ای دیگر به مهدی خزعلی زندانی سیاسی در بند ۳۵۰ اوین که ۵۰ روز است در اعتصاب غذا به سر می برد نوشته است: مهدی عزیز، نیستی ببینی: جسم شهر را آذین بسته اند، و روحش را با چاقوی نازک انشقاق، شقه شقه کرده اند. شهر را برای انتخابات جمعه ای که در راه است، آراسته اند. با همان شعارها و چهره های تکراری. انتخاباتی که به دور از تمایل و خواست و حضور و رضایت میلیونها معترض به سمت همان جایی که باید برود شتاب می کند.
به گزارش خبرنامه ملّی ایرانیان از کلمه در بخشی از این نامه آمده است: مهدی عزیز، من نمی گویم اعتصابت را بشکن، نه، اما به این بیندیش که برای کرکس ها فرقی نمی کند که این لاشه متعلق به ردپای هزار هزار شهید و هزار هزار انسان آرزو به دل باشد، یا جنازه ی مهدی خزعلی. وقتی جماعتی بلندگو به دست می گیرند و با فریاد شهید و ایران و ایرانی و آینده، برای خود بساط می آرایند و به روح هر چه شهید و روان هرچه ایرانی و شهروند این سامان خراش می اندازند، خراش انداختن به جسم تو که برای آنان دشوار نیست. برای جماعتی که ضایعه را در چهارستون این کشور می بینند و آن را آرامش و امن تبلیغ می کنند، دفن خواسته های تو و یک ملت که برایشان سنگین نیست.
متن کامل این نامه به شرح زیر است:
نیستی ببینی!
مهدی عزیز، نیستی ببینی: جسم شهر را آذین بسته اند، و روحش را با چاقوی نازک انشقاق، شقه شقه کرده اند. شهر را برای انتخابات جمعه ای که در راه است، آراسته اند. با همان شعارها و چهره های تکراری. انتخاباتی که به دور از تمایل و خواست و حضور و رضایت میلیونها معترض به سمت همان جایی که باید برود شتاب می کند.
مهدی عزیز، نیستی ببینی حداقل پانزده میلیون معترض، به تماشا ایستاده اند. و میدان داران عرصه ی شعار، که عرصه را خالی از رقیب یافته اند، چه هیاهوها که نمی کنند. در شعارهای تبلیغاتی، یکی از شعارگران به افق روشن کشورمان اشاره کرده، دیگری از آینده ای که پیشرفت های ما رشک دیگران را برانگیزد، و آن یکی از ایجاد شغل، این یکی از صادرات غیرنفتی، این روحانی از هویت دینی، دیگری از عزت، خلاصه شعار از پس شعار. همان که مرسوم این سالهای ما بوده است. چه بگویم که معرکه ای پرداخته اند ماورایی! بیا و بنگر!
مهدی عزیز، نیستی ببینی تن و بدن کشورمان ایران را چگونه به دندان می کشند. آن یکی به اسم سردار، این یکی به اسم طرفدار، آن یکی به اسم روحانی، این یکی به رسم جسمانی.
مهدی عزیز، نیستی ببینی ما به کاری دست یازیده ایم که هیچ کشوری بدان روی نمی برد. ما با راهی کردن این انتخابات، علناً به آن پانزده میلیون نفر دهن کجی می کنیم و رو به آنان می غریم: گور پدر همه ی شما. چه در انتخابات شرکت بکنید و چه نکنید. و البته ته دلشان می گویند: چه بهتر. عرصه به تمامی در اختیار خودمان است. عرصه که می گویم، تو برو به هر سوراخ فراخی بنگر که بیخ گوش قانون حفر کرده اند تا از همان سوراخ، لاشه ی فرصت های کشور را به دوش برند و بساط خود بیارایند.
مهدی عزیز، من نمی گویم اعتصابت را بشکن، نه، اما به این بیندیش که برای کرکس ها فرقی نمی کند که این لاشه متعلق به ردپای هزار هزار شهید و هزار هزار انسان آرزو به دل باشد، یا جنازه ی مهدی خزعلی. وقتی جماعتی بلندگو به دست می گیرند و با فریاد شهید و ایران و ایرانی و آینده، برای خود بساط می آرایند و به روح هر چه شهید و روان هرچه ایرانی و شهروند این سامان خراش می اندازند، خراش انداختن به جسم تو که برای آنان دشوار نیست. برای جماعتی که ضایعه را در چهارستون این کشور می بینند و آن را آرامش و امن تبلیغ می کنند، دفن خواسته های تو و یک ملت که برایشان سنگین نیست.
مهدی گرامی، بجای فروخفتن و خاموشی، بپای خیز و انرژی ات را برای فرداهای پرحادثه ی این سرزمین فلک زده ذخیره کن. مردن را برای آنانی بگذار که مستحق مرگ اند. آنانی که خود بخود با اعمال و رفتارشان به سوی مرگی محتوم پیش می دوند. تو بمان برای فردایی که به تو چشم دارد.
مهدی عزیز، قبول که با مرگ اینچنینی تو، زندگی بر درِ این ملک خواهد کوفت، اما اگر زنده بمانی، زندگی با همه ی عشوه های فرحبخش خود به پیشباز ما خواهد آمد. در کوفتن کجا و فرحبخشی زندگی کجا؟ تو اگر زنده بمانی، ما با تو یاد خوبان این سرزمین را و یاد همت ها و باکری ها را زنده خواهیم کرد و لقمه های چرب و شیرین را از گلوی مکاران بیرون خواهیم کشید، اما تو اگر بروی، خشم های ما به فرسودگی منجر خواهد شد. تو اگر بمانی ما با هم به ترسیم آینده خواهیم نشست، تو اگر بروی ترسیم آینده دچار خفگی خواهد شد.
مهدی گرامی، من هم اگر جای تو بودم به همین راهی می رفتم که تو می روی، اما بمان و فراتر از خودت وافقی که متصور آنی، به مردمی بیندیش که آن سوتراز تمایل واراده ی تو، خواستارحیات وسرزندگی تواند. بویژه خانواده ات. که همچنان تو را درکنار خود می خواهند. تا بمانی و بنویسی و اعتراض کنی. خانواده ای که پا به پای تو این راه را پیموده و همچنان مهیای پیمودن است. شاید بگویی حیات و سرزندگی من همین است. که بمیرم پیش از آنکه مرا بکشند. می گویم: گرامی، میوه ی نارس را مچین. بگذار این ثمربرسد. که اگر وقتش رسید، خودش به یک نسیم فرو می افتد. شتاب مکن. شتاب، گاه آسیب زا نیز هست.
و یک کلام: به کوری چشم آنانی که مرگ تو را خواهانند، بمان و بنویس و اعتراض کن!
محمد نوری زاد/ هشتم اسفندماه سال نود

نامه محمد نوری زاد به مهدی خزعلی در پنجاهمین روز اعتصاب غذا


محمدنوریزاد نویسنده و جهادگر در نامه ای دیگر به مهدی خزعلی زندانی سیاسی در بند ۳۵۰ اوین که ۵۰ روز است در اعتصاب غذا به سر می برد نوشته است: مهدی عزیز، نیستی ببینی: جسم شهر را آذین بسته اند، و روحش را با چاقوی نازک انشقاق، شقه شقه کرده اند. شهر را برای انتخابات جمعه ای که در راه است، آراسته اند. با همان شعارها و چهره های تکراری. انتخاباتی که به دور از تمایل و خواست و حضور و رضایت میلیونها معترض به سمت همان جایی که باید برود شتاب می کند.
به گزارش خبرنامه ملّی ایرانیان از کلمه در بخشی از این نامه آمده است: مهدی عزیز، من نمی گویم اعتصابت را بشکن، نه، اما به این بیندیش که برای کرکس ها فرقی نمی کند که این لاشه متعلق به ردپای هزار هزار شهید و هزار هزار انسان آرزو به دل باشد، یا جنازه ی مهدی خزعلی. وقتی جماعتی بلندگو به دست می گیرند و با فریاد شهید و ایران و ایرانی و آینده، برای خود بساط می آرایند و به روح هر چه شهید و روان هرچه ایرانی و شهروند این سامان خراش می اندازند، خراش انداختن به جسم تو که برای آنان دشوار نیست. برای جماعتی که ضایعه را در چهارستون این کشور می بینند و آن را آرامش و امن تبلیغ می کنند، دفن خواسته های تو و یک ملت که برایشان سنگین نیست.
متن کامل این نامه به شرح زیر است:
نیستی ببینی!
مهدی عزیز، نیستی ببینی: جسم شهر را آذین بسته اند، و روحش را با چاقوی نازک انشقاق، شقه شقه کرده اند. شهر را برای انتخابات جمعه ای که در راه است، آراسته اند. با همان شعارها و چهره های تکراری. انتخاباتی که به دور از تمایل و خواست و حضور و رضایت میلیونها معترض به سمت همان جایی که باید برود شتاب می کند.
مهدی عزیز، نیستی ببینی حداقل پانزده میلیون معترض، به تماشا ایستاده اند. و میدان داران عرصه ی شعار، که عرصه را خالی از رقیب یافته اند، چه هیاهوها که نمی کنند. در شعارهای تبلیغاتی، یکی از شعارگران به افق روشن کشورمان اشاره کرده، دیگری از آینده ای که پیشرفت های ما رشک دیگران را برانگیزد، و آن یکی از ایجاد شغل، این یکی از صادرات غیرنفتی، این روحانی از هویت دینی، دیگری از عزت، خلاصه شعار از پس شعار. همان که مرسوم این سالهای ما بوده است. چه بگویم که معرکه ای پرداخته اند ماورایی! بیا و بنگر!
مهدی عزیز، نیستی ببینی تن و بدن کشورمان ایران را چگونه به دندان می کشند. آن یکی به اسم سردار، این یکی به اسم طرفدار، آن یکی به اسم روحانی، این یکی به رسم جسمانی.
مهدی عزیز، نیستی ببینی ما به کاری دست یازیده ایم که هیچ کشوری بدان روی نمی برد. ما با راهی کردن این انتخابات، علناً به آن پانزده میلیون نفر دهن کجی می کنیم و رو به آنان می غریم: گور پدر همه ی شما. چه در انتخابات شرکت بکنید و چه نکنید. و البته ته دلشان می گویند: چه بهتر. عرصه به تمامی در اختیار خودمان است. عرصه که می گویم، تو برو به هر سوراخ فراخی بنگر که بیخ گوش قانون حفر کرده اند تا از همان سوراخ، لاشه ی فرصت های کشور را به دوش برند و بساط خود بیارایند.
مهدی عزیز، من نمی گویم اعتصابت را بشکن، نه، اما به این بیندیش که برای کرکس ها فرقی نمی کند که این لاشه متعلق به ردپای هزار هزار شهید و هزار هزار انسان آرزو به دل باشد، یا جنازه ی مهدی خزعلی. وقتی جماعتی بلندگو به دست می گیرند و با فریاد شهید و ایران و ایرانی و آینده، برای خود بساط می آرایند و به روح هر چه شهید و روان هرچه ایرانی و شهروند این سامان خراش می اندازند، خراش انداختن به جسم تو که برای آنان دشوار نیست. برای جماعتی که ضایعه را در چهارستون این کشور می بینند و آن را آرامش و امن تبلیغ می کنند، دفن خواسته های تو و یک ملت که برایشان سنگین نیست.
مهدی گرامی، بجای فروخفتن و خاموشی، بپای خیز و انرژی ات را برای فرداهای پرحادثه ی این سرزمین فلک زده ذخیره کن. مردن را برای آنانی بگذار که مستحق مرگ اند. آنانی که خود بخود با اعمال و رفتارشان به سوی مرگی محتوم پیش می دوند. تو بمان برای فردایی که به تو چشم دارد.
مهدی عزیز، قبول که با مرگ اینچنینی تو، زندگی بر درِ این ملک خواهد کوفت، اما اگر زنده بمانی، زندگی با همه ی عشوه های فرحبخش خود به پیشباز ما خواهد آمد. در کوفتن کجا و فرحبخشی زندگی کجا؟ تو اگر زنده بمانی، ما با تو یاد خوبان این سرزمین را و یاد همت ها و باکری ها را زنده خواهیم کرد و لقمه های چرب و شیرین را از گلوی مکاران بیرون خواهیم کشید، اما تو اگر بروی، خشم های ما به فرسودگی منجر خواهد شد. تو اگر بمانی ما با هم به ترسیم آینده خواهیم نشست، تو اگر بروی ترسیم آینده دچار خفگی خواهد شد.
مهدی گرامی، من هم اگر جای تو بودم به همین راهی می رفتم که تو می روی، اما بمان و فراتر از خودت وافقی که متصور آنی، به مردمی بیندیش که آن سوتراز تمایل واراده ی تو، خواستارحیات وسرزندگی تواند. بویژه خانواده ات. که همچنان تو را درکنار خود می خواهند. تا بمانی و بنویسی و اعتراض کنی. خانواده ای که پا به پای تو این راه را پیموده و همچنان مهیای پیمودن است. شاید بگویی حیات و سرزندگی من همین است. که بمیرم پیش از آنکه مرا بکشند. می گویم: گرامی، میوه ی نارس را مچین. بگذار این ثمربرسد. که اگر وقتش رسید، خودش به یک نسیم فرو می افتد. شتاب مکن. شتاب، گاه آسیب زا نیز هست.
و یک کلام: به کوری چشم آنانی که مرگ تو را خواهانند، بمان و بنویس و اعتراض کن!
محمد نوری زاد/ هشتم اسفندماه سال نود